نام شعر : به زمين افتاد . و چه پژواكي كه شنيد اهريمن. و چه لرزي كه دويد از بن غم تا به بهشت. من در خويش ، و كلاغي لب حوض. خاموشي، و يكي زمزمه ساز. تنه تاريكي ، تبر نقره نور. و گوارايي بي گاه خطا. بوي تباهي ها، گردش زيست. شب دانايي. و جدا ماندم : كو سختي پيكرها، كو بوي زمين، چينه بي بعد پري ها؟ اينك باد، پنجره ام رفته به بي پايان . خوني ريخت، بر سينه من ريگ بيابان باد! چيزي گفت، و زمان ها بر كاج حياط ، همواره وزيد و وزيد. اينهم گل انديشه ، آنهم بت دوست. ني ، كه اگر بوي لجن مي آيد، آنهم غوك ، كه دهانش ابديت خورده است. ديدار دگر، آري : روزن زيباي زمان. ترسيد، دستم به زمين آميخت. هستي لب آيينه نشست، خيره به من : غم ناميرا. |