نام شعر : اي همه سيماها


در سراي ما زمزمه اي ، در كوچه ما آوازي نيست.
شب، گلدان پنجره ما را ربوده است.
پرده ما ، در وحشت نوسان خشكيده است.
اينجا، اي همه لب ها ! لبخندي ابهام جهان را پهنا مي دهد.
پرتو فانوس ما ، در نيمه راه ، ميان ما و شب هستي مرده است.
ستون هاي مهتابي ما را ، پيچك انديشه فرو بلعيده است.
اينجا نقش گليمي ، و آنجا نرده اي ، ما را از آستانه ما بدر برده است.
اي همه هشياران ! بر چه باغي در نگشوديم ، كه عطر فريبي به تالار نهفته ما نريخت ؟
اي همه كودكي ها ! بر چه سبزه اي ندويويم، كه شبنم اندوهي بر ما نفشاند ؟
غبار آلوده راهي از فسانه به خورشيديم.
اي همه خستگان ! در كجا شهپر ما ، از سبكبالي پروانه نشان خواهد گرفت ؟
ستاره زهر از چاه افق بر آمد.
كنار نرده مهتابي ما ، كودكي بر پرتگاه وزش ها مي گريد.
در چه دياري آيا ، اشك ما در مرز ديگر مهتابي خواهد چكيد؟
اي همه سيماها ! در خورشيدي ديگر، خورشيدي ديگر.