نام شعر : پيغام ماهيها رفته بودم سر حوض تا ببينم شايد ، عكس تنهايي خود را در آب ، آب در حوض نبود . ماهيان مي گفتند: "هيچ تقصير درختان نيست." ظهر دم كرده تابستان بود ، پسر روشن آب ، لب پاشويه نشست و عقاب خورشيد ، آمد او را به هوا برد كه برد. به درك راه نبرديم به اكسيژن آب. برق از پولك ما رفت كه رفت. ولي آن نور درشت ، عكس آن ميخك قرمز در آب كه اگر باد مي آمد دل او ، پشت چين هاي تغافل مي زد، چشم ما بود. روزني بود به اقرار بهشت. تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي ، همت كن و بگو ماهي ها ، حوضشان بي آب است. باد مي رفت به سر وقت چنار. من به سر وقت خدا مي رفتم. |