نام شعر : غربت ماه بالاي سر آبادي است ، اهل آبادي در خواب. روي اين مهتابي ، خشت غربت را مي بويم. باغ همسايه چراغش روشن، من چراغم خاموش ، ماه تابيده به بشقاب خيار ، به لب كوزه آب. غوك ها مي خوانند. مرغ حق هم گاهي. كوه نزديك من است : پشت افراها ، سنجدها. و بيابان پيداست. سنگ ها پيدا نيست، گلچه ها پيدا نيست. سايه هايي از دور ، مثل تنهايي آب ، مثل آواز خدا پيداست. نيمه شب با يد باشد. دب آكبر آن است : دو وجب بالاتر از بام. آسمان آبي نيست ، روز آبي بود. ياد من باشد فردا ، بروم باغ حسن گوجه و قيسي بخرم. ياد من باشد فردا لب سلخ ، طرحي از بزها بردارم، طرحي از جاروها ، سايه هاشان در آب. ياد من باشد ، هر چه پروانه كه مي افتد در آب ، زود از آب در آرم. ياد من باشد كاري نكنم ، كه به قانون زمين بر بخورد . ياد من باشد فردا لب جوي ، حوله ام را هم با چوبه بشويم. ياد من باشد تنها هستم. ماه بالاي سر تنهايي است. |