نام شعر : نزديك آي بام را برافكن ، و بتاب ، كه خرمن تيرگي اينجاست. بشتاب ، درها را بشكن ، وهم را دو نيمه كن ، كه منم هسته اين بار سياه. اندوه مرا بچين ، كه رسيده است. ديري است، كه خويش را رنجانده ايم ، و روزن آشتي بسته است. مرا بدان سو بر، به صخره برتر من رسان ، كه جدا مانده ام. به سرچشمه "ناب" هايم بردي ، نگين آرامش گم كردم ، و گريه سر دادم. فرسوده راهم ، چادري كو ميان شعله و با ، دور از همهمه خوابستان ؟ و مبادا ترس آشفته شود ، كه آبشخور جاندار من است. و مبادا غم فرو ريزد، كه بلند آسمانه زيباي من است. صدا بزن ، تا هستي بپا خيزد ، گل رنگ بازد، پرنده هواي فراموشي كند. ترا ديدم ، از تنگناي زمان جستم . ترا ديدم ، شور عدم در من گرفت. و بينديش ، كه سودايي مرگم . كنار تو ، زنبق سيرابم. دوست من ، هستي ترس انگيز است. به صخره من ريز، مرا در خود بساي ، كه پوشيده از خزه نامم. بروي ، كه تري تو ، چهره خواب اندود مرا خوش است. غوغاي چشم و ستاره فرو نشست، بمان ، تا شنوده آسمان ها شويم. بدر آ، بي خدايي مرا بياگن، محراب بي آغازم شو. نزديك آي، تا من سراسر ((من)) شوم. |