نام شعر : آن برتر به كنار تپه شب رسيد. با طنين روشن پايش آيينه فضا شكست. دستم را در تاريكي اندوهي بالا بردم و كهكشان تهي تنهايي را نشان دادم، شهاب نگاهش مرده بود. غبار كاروان ها را نشان دادم و تابش بيراهه ها و بيكران ريگستان سكوت را، و او پيكره اش خاموشي بود. لالايي اندوهي بر ما وزيد. تراوش سياه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آميخت. و ناگاه از آتش لب هايش جرقه لبخندي پريد. در ته چشمانش ، تپه شب فرو ريخت . و من، در شكوه تماشا، فراموشي صدا بودم. |