نام شعر : شب هم آهنگي لبها مي لرزند. شب مي تپد.جنگل نفس مي كشد. لبها مي لرزند. شب مي تپد.جنگل نفس مي كشد.پرواي چه داري، مرا در شب بازوانت سفر ده. انگشتان شبانه ات را مي فشارم ، و باد شقايق دور دست را پرپر مي كند. به سقف جنگل مي نگري: ستارگان در خيسي چشمانت مي دوند. بي اشك ، چشمان تو نا تمام است، و نمناكي جنگل نارساست. دستانت را مي گشايي ، گره تاريكي مي گشايد. لبخند مي زني ، رشته رمز مي لرزد. مي نگري ، رسايي چهره ات حيران مي كند. بيا با جاده پيوستگي برويم. خزندگان در خوابند. دروازه ابديت باز است.آفتابي شويم. چشمان را بسپاريم ، كه مهتاب آشنايي فرود آمد. لبان را گم كنيم، كه صدا نا بهنگام است. در خواب درختان نوشيده شويم ، كه شكوه روييدن در ما مي گذرد. باد مي شكند ، شب راكد مي ماند. جنگل از تپش مي افتد. جوشش اشك هم آهنگي را مي شنويم ، و شيره گياهان به سوي ابديت مي رود. جوشش اشك هم آهنگي را مي شنويم ، و شيره گياهان به سوي ابديت مي رود. |