نام شعر : دريا و مرد تنها ، و روي ساحل، مردي به راه مي گذرد. نزديك پاي او دريا، همه صدا. شب، گيج در تلاطم امواج. باد هراس پيكر رو مي كند به ساحل و در چشم هاي مرد نقش خاطر را پر رنگ مي كند. انگار هي ميزند كه :مرد! كجا مي روي ، كجا؟ و مرد مي رود به ره خويش. و باد سرگران هي ميزند دوباره: كجا مي روي ؟ و مرد مي رود. و باد همچنان... امواج ، بي امان، از راه ميرسند لبريز از غرور تهاجم. موجي پر از نهيب ره مي كشد به ساحل و مي بلعد يك سايه را كه برده شب از پيكرش شكيب. دريا، همه صدا. شب، گيج در تلاطم امواج. باد هراس پيكر رو مي كند به ساحل و ... |