نام شعر : وقت لطيف شن باران اضلاع فراغت را مي شست. من با شن هاي مرطوب عزيمت بازي مي كردم و خواب سفرهاي منقش مي ديدم. من قاتي آزادي شن ها بودم. من دلتنگ بودم. در باغ يك سفره مانوس پهن بود. چيزي وسط سفره، شبيه ادراك منور: يك خوشه انگور روي همه شايبه را پوشيد. تعمير سكوت گيجم كرد. ديدم كه درخت ، هست. وقتي كه درخت هست پيداست كه بايد بود، بايد بود و رد روايت را تا متن سپيد دنبال كرد. اما اي ياس ملون! |