نام شعر : تنهاي منظره كاج هاي زيادي بلند. زاغ هاي زيادي سياه. آسمان به اندازه آبي. سنگچين ها ، تماشا، تجرد. كوچه باغ فرا رفته تا هيچ. ناودان مزين به گنجشك. آفتاب صريح. خاك خوشنود. چشم تا كار مي كرد هوش پاييز بود. اي عجيب قشنگ ! با نگاهي پر از لفظ مرطوب مثل خوابي پر از لكنت سبز يك باغ، چشم هايي شبيه حياي مشبك ، پلك هاي مردد مثل انگشت هاي پريشان خواب مسافر ! زير بيداري بيد هاي لب رود انس مثل يك مشت خاكستر محرمانه روي گرماي ادراك پاشيده مي شد. فكر آهسته بود. آرزو دور بود مثل مرغي كه روي درخت حكايت بخواند. |