ياد
نوشته احمد وثوق احمدي
خواب و ترانه بود و باران
باران عصر گاه هاي خزان
بوي خاك بود.
در شهر بند آهن و سيمان
در خطه هاي ويران
بوي طراوت گلهاي چشم دوست
بوي بهار و پونه
جوبارك ترنم
آوازه اي قديمي
موج سرشك و
شبنم گلهاي پاك بود
از خواب هاي تنبل تابستاني
در عصر هرزه
گلهاي شمعداني
او را به ميهماني مهتاب برده اند
او خواب ماهي ها را ديده است
او را به آب هاي جهان راه داده اند
او را به خواب روشني آب برده اند.