توكيو ، 11 اوت
خاطرات سفر ژاپن
ديروز به اينجا آمدم : خانه در كوي ماروياما ، و در بخش بزرگ بونكيوكو. در مهمانخانه به فضاي دور و برم خو نمي گرفتم ، طبقه بالاي خانه را من دارم و پايين را صاحبخانه : دكتر سكي گوچي و خانم جوانش و پسرك پنج ساله اش ، و مادر زنش . مردمي خوب و آرام ، و چه خوش برخورد، ساختمان همه از چوب ، درها كشويي و لغزان، اطاق من روشن و باز، بالاي اطاق شاه نشيني ، و روي ديوارش يك پرده نقاشي با مركب سومي و به سبك ديرين نقاشي ژاپن ، زاهدي است در تنهايي كوه ، و نگاهش مرا به خنده مي اندازد ، به ياد مدير دبستان خودمان در كاشان مي افتم. روي هم ،كاري بي قدر ، در شاه نشين مجسمه هوتي(Hotei) را
مي بيني ، با شكمي بر آمده و لبي خندان ، اين همان مسي
(Messie) هندوهاست. چه استحاله اي ، ژاپني بي رحمي و خشونت را پس مي رند ، به اصول جدي كنفوسيانيسم نرمي
مي بخشد و رياضت كشنده هندي را بدل مي كند به فراغتي دلپذير.
در گوشه اي ، عروسكي در قفس شيشه اي خود ايستاده ،چهره اش را و آرايش جامه اش را در نمايشنامه هاي كابوكي خواهي ديد. ميان اطاق ميزي به بلندي يك پا. هر طرفش تشكچه اي : جاي نشستن ، و فرش اطاق از حصير برنج ، گرد و غباري پيدا نه . پايين ، از در كه رسيدي ، كفش از پا به در مي آوري ، از سمت شرق و جنوب ، ايواني در جلو دارم . و نرده اي لب آن و چشم انداز بيرون در خور تماشا. و چه آرامشي در اين محل . هر طرف دار و درختي و سبزه اي كه دل بدان واكني. از باغ همسايه شرقي درختي بالا كشيده ، ديشب ماه از كنارش در آمد. شب چه دلارا بود . نشستم تا ماه آمد ، ربوده شب بودم ، پنجره هاي روشن خانه ها از دور ، و نسيمي كه خنك و هوايي كه خوش . و جوشش يادهاي دور مانده ،اينها را بيانگار ،و تراوشي كه از چشم تو بر تار و پود زمان مي نشيند.
از هسته شهر دورم ، بخواهم به Z و كينزا بروم . بايد پياده خود را به كاگوماچي برسانم و تراموا بگيرم. ساعتي در راه ، و آن وقت رو به روي باغ هي بيا پياده شوم.