11 دسامبر
خاطرات سفر ژاپن
... كارگاه از سردي به در آمده بود ، چه مي گويي، آفرينش حالي ديگر داشت ، يك برخورد ، و هستي به رمزي ديگرآشنايت مي كند.
هيراتسوكا روش هاي گوناگون چاپ كنده كاري را به من مي نمود ، و من به در از ميدان فراگيري هنر ، مرا از پي كاري ديگر ساخته اند ، محراب هنر به ديده من بلند نمي نمايد ، به بلنديهاي احساس بالا كه رفتي ، بام هنر را بلند نخواهي ديد ، دستهايي مي آفرينند كه از يك روان بي تاب و فرومانده فرمان مي برند ، و نه از رواني كه از پرواز و هم انگيز خود در ناشناسي ها باز نمي ماند ، به رمز زيبايي ها كه سفر مي كني ، نيمه راه ، سرشاري خود را تاب نمي آوري ، باز مي كردي تا از ديده هاي راه بگويي: و هنر پيدا مي شود. فرو نه اين كار ، و فرا رو ، بار مشاهده را تا پايان به دوش بر. گفتند و شنيديم : هنر زندگي ماست ، تيناب خوش ما، گرماي ما ، و سخناني چه ناپخته گفتند ، ستايش ما از يك كار هنري ، از هنر آفريني هنرمند نيست ، اين ستايش خاموش با گذرگاههايي كه روان مي تواند از آن گذشت پيوند دارد.
هيراتسوكا كتاب شعرهايش را امروز به من نشان داد ، شاعر بودن او بر من پوشيده بود ، با دختري كه به زبان فرانسه آشنايي دارد ، از شعر سخن به ميان بود از شاعران دوران هئي يان و او اين را دريافت و به خواهش هم سخن من، دو دفتر از شعرهاي دوران جوانيش را به ما نمود ، همه را به دست خودش كنده كاري و چاپ كرده بود ، و هر شعر را به نقشي در خور آن آراسته ، همه شعرها تانكا بود ، هم گفت و گوي من چند تايي را به فرانسه برگرداند ، در آنها از اندوه دوري ديار سخن رفته بود ، و در گفت و گوي پي بردم كه سالها از زادگاه خود بدر افتاده ...