توكيو ، 10 نوامبر
خاطرات سفر ژاپن
هزار جور گل داوودي ، و تماشايي ، در باغ هي ييا آفتاب ، و مردم به گل گشت ، نمايشگاه گل بود ، گلدانها در غرفه اي از حصير و ني،
و جلو غرفه ها باز ، مردم به تماشا مي ماندند ، شگفت زده ، انگار نگران خوابي خوش ، من ، تا بخواهي ، دور ، بدر از آفتاب ، و بيرون از باغ ، و فراتر از تماشا ، به هوايي ديگر مي رفتم كه ، تيمور صدا زد ، برگشتم ، يك گل داوودي را نشان داد كه جايزه برده بود . و من چه سردم شد ، به گل جايزه مي دهند ، به نقاش جايزه ميدهند، به ميمون هم در باغ وحش اوئه تو ديديم كه جايزه داده اند:
زيبا ترين گل ، بهترين نقاشي ، قشنگ ترين ميمون ، و كاري چه ناپسند ، چه در اين گل ديدي ، و در گلهاي ديگر نه ؟ با اين همه انبوهي به تماشاي اين يك و چه هجومي از هر سو ، و همين هجوم را جاي ديگر ديدي : به دكتر ژيواگو پاسترناك ، به پرده هاي فوتريه ، به پيكره هاي تناولي ، و اينان همه بي گناه.
به راه افتاديم ، و در آفتاب هي ييا دريچه انديشه باز : مي آيند و مي روند ، خوب و بد مي كنند ، برتري مي دهند ، دست رد به سينه مي زنند ، و تو مي داني كه بر اين شعر انگشت نهادن چه شهامتي مي خواهد ، ببين : اين درخت را مردم به باغشان نشاندند ، و نگاه ها از درختان ديگر برگرفته شد ، عرعر چه كم از سرو داشت . و ديده اي كه هر دو در خاكي و هوايي يكسان
مي رويند ، و اگر تنها روي زمين رها شده بودي چه مي كردي ؟
اي بسا كه پس از هزاران سال باز هم از باغ بازماند گانت سروي بالا كشيده بود ، و در گلدانشان از اين گل داوودي كه جايزه اش داده اند ،و در قفسه كتابشان دكتر ژيواگو و روي سر بخاريشان پيكره اي از تناولي ، از اين بيراهه در آ.....