توكيو ، 27 اكتبر
خاطرات سفر ژاپن
نيلوفرهاي آب پژمرده بودند ، بامداد به باغ اوئه نو Ueno رفتم ، نيمروز كنار بركه نيلوفر مي گشتم ، برگهاي پهنشان زردي گرفته بود ، ساقه ها بلند و درهم : نوشته ناروشن كوفي ، همه نيلوفر ستان يگ گل نداشت . پايگاه بودا و بوديساتواها در آفتاب نيمروز گم شده بود ، رفت تا سال ديگر ، تا وزشي رمز بار از تاريكي آب ، اين گلهاي زيبا و خوددار را به شكفتن وا دارد ، به ياد يكي از پرده هاي اوئه مو را uemura افتادم :بركه اي خاموش و بي رنگ و برگهاي خاكستري - سبز نيلوفر آب ، آنگاه گلي شكفته و گلي نيمه باز.
رفتم به باغ وحش اوئه نو ، هرگز باغ وحش نديده ام ، و هيچ گاه خوش نداشته ام ، مشتي پرنده و دام و دد در چهار ديواري چشم بستگي مردمان ، آن هم در سرزميني كه نفس بودا در شاخ و برگش دويده ، پرندگان بلند پا مثل نقش گچ بري زيبا بودند ، روبه روي جايگاه بزهاي شكاري و شيرها نمي شد به تماشا ماند. ما آدم ها از كي به بيراهه افتاديم ؟ برابر خود ساخته در شگفت
مي مانيم ، بازيگران خوابگرد ، اين هم پايان نمايش : اشك.
باران گرفت ، و من از پلكاني سرازير شدم ، زير يك درخت ماندم تا سبك شد ، به نيلوفر ستان كه رسيدم غروب بود ، پايين ، در آب بركه ، تصوير پرستشگاه اوئه نو ، و بالا ، يك رشته ابر بنفش : راهي به ديار غروب ، گذرگاهي تا سرزمين آميدا.