نيويورك ، 28 ژوئن 71
نامه به دوستان
" ... موضوع ديگر مسئله مدت اقامت من در اينجاست. من دير يا زود بايد برگردم. هواي اينجا با من سازگار نيست. مثلا چند بار بشقاب از دستم افتاد و آن وقت فهميدم انگشتانم درد مي كند. ميان هواي كاشان و نيويورك اختلاف زياد است. مدتي پهلويم درد مي كرد و اين درد مضحك سرانجام از رو رفت. نيو يورك تخم سگ است . اين روزها گرما و رطوبت ما را بيچاره كرد . در آپارتمان مثل حضرت ابو البشر راه مي رويم و باز هم اين برهنگي كاري از پيش نمي برد. گرما و رطوبت و كثافت هوا دست به هم داده اند. اين سوسك هاي پدر سگ هم كه مرا راحت نمي گذارند . تا مي روم به آشپزخانه و چراغ را روشن مي كنم ، همه در مي روند، مرا مي شناسند. همه به هم مي گويند فلاني آمد . يكي از بشقاب مي پرد پايين و يكي از روي قوطي نمك . و همه با هم در مي روند.
انگار مي گويند يك ، دو ، سه ، بعد در يك آن فرار مي كنند.
مي ترسم تمام نقاشي هاي مرا بخورند. دوده هم كه حسابي ما را غرق محبت خود مي كند ، پنجره را كه باز مي كني ، بايد فرار كني و گرنه جزو سياهپوستان حساب مي شوي . از اينها كه بگذريم ، كارها رو به راه است. من تابلوهاي نمايشگاه را تمام كرده ام و اين روزها براي گالري مي فرستم . يكي از تابلوها را دو هفته پيش از روي طرحي كشيدم كه در چنار از خانه امراله تهيه كرده بودم . اما از بد اقبالي ، صاحب گالري بي خودي مرد. آن هم سر بزنگاه . ماركو با يك گالري در نيويورك كار مي كرد صاحب آن گالري ور شكست شد . من هم كه با يك گالري كار را شروع كردم، صاحبش مرد. گمان مي كنم ما ايراني ها بتوانيم بازار هنر را در آمريكا دچار كسادي و نحوست كنيم.
نمايشگاه من 10 ژوئيه افتتاح مي شود . من حالا براي خودم كار مي كنم . روشن نيست چه موقع نيويورك را ترك مي كنم . شايد اواخر ژوئيه ..."