نام شعر : دياري ديگر

ميان لحظه و خاك ، ساقه گرانبار هراسي نيست

ميان لحظه و خاك ، ساقه گرانبار هراسي نيست.
همراه! ما به ابديت گل ها پيوسته ايم.
تابش چشمانت را به ريگ و ستاره سپار:
تراوش رمزي در شيار تماشا نيست.
نه در اين خاك رس نشانه ترس
و نه بر لاجورد بالا نقش شگفت.
در صداي پرنده فروشو.
اضطراب بال و پري سيماي ترا سايه نمي كند.
در پرواز عقاب
تصوير ورطه نمي افتد.
سياهي خاري ميان چشم و تماشا نمي گذرد.
و فراتر:
ميان خوشه و خورشيد
نهيب داس از هم دريد.
ميان لبخند و لب
خنجر زمان در هم شكست.

خنجر زمان در هم شكست