نقاش کلام
[ کاظم چلیپا ]

من در اینجا می خواهم بعنوان نقاش و از دید یک نقاش با آثار سهراب سپهری شاعر و نقاش برخورد کنم . زیرا بر این اصل در شعرهای سهراب سپهری معتقد هستم که ایشان با آگاهی و حضوری که در دنیای تصویر و هنرهای تجسمی داشت و با درکی که از مفاهیمی که در زبان عناصر تصویر وجود دارد . پیام خود را به بیننده القاء می کرده ، و علت اینکه اشاره های او در بیان موضوع در دل می نشیند ، آگاهی و تسلط او نسبت به درکی است که از راه چشم و ارتباط عناصر تصویر عاید انسان می شود به این معنی ، رابطه رنگها – خطوط – سایه روشن ها در طبیعت و ساختمان اشیاء و احساس جاری در آنها . ترکیب این عناصر به اضافه عواملی چون ریتم – فضا – زمان – حرکت – جنسیت – بافت در کنار هم در یک ترکیب . احساس را به بیننده القاء می کنند ، نقاش با این پیام ها سر و کار دارد . سکوت یک بیابان را در نظر بگیرید و احساس یک ابدیت را در این سکوت . در خطوط ملایم تپه های دوردست و رنگ آبی آسمان ، آسمان بدون ابر و رنگهای طلائی تپه ها نهفته است و در آن سوی پنهان قلب شما و سپهری با تسط بر این درک ، احساس های دریافت شده را در شعرهای خود در کلام خود حضور میداد و با آوردن عناصری چون صنوبر – جوی آب – سایه های نارون ها – سیب ها و انارها – اقاقی ها – سپیدارها – شقایق ووو ... تصویرهائی که در اشعارش نهفته هر چند بعضی از آنها دقیقا" مفهومی سمبلیک را دارد و اشاره به معنای دومی است و در بعضی از شعرها خود طبیعت است یعنی آنچه که می بینیم ساده و زیبا .
ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب ،
پاکی خوشه زیست
دم غروب ، میان حضور خسته اشیاء
نگاه منتظری حجم وقت را می دید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی ، سایه نارونی تا ابدیت جاری است .
سفر پیچک این خانه به آن خانه
سفر ماه به حوض
کاجهای زیادی بلند
زاغ های زیادی سیاه
آسمان به اندازه آبی
سپهری در شعرهایش ، زمانی و زمانهایی در افسون طبیعت شناور بود و عاشقانه به زمین خیره شد و نگاه کرد .
البته در این جا من در مقام یک شعرشناس نیستم تنها خواستم اشاره ای به زمینه های تصویری در شعرهای سهراب سپهری کنم و موفقیتی که او را همراهی می کند نقاش بودن او بود که کلیدی بود که احساس های گنگ و پنهان را در چارچوب کلام می آورد و همین امر زیبائی و محتوای آثار او را دو برابر کرده است .
سهراب شاعر دوران کودکی همه ما است ، دوران سادگی و سوال زیبائی و دوست داشتن . او با کلام و رنگ و صدای رنگ شعر می گفت و نقاشی می کرد .
سهراب سپهری دوره های مختلفی را در نقاشی هایش دارد . یک دوره تابلوهائی است گویا مربوط به دوره دانشگاه که به شیوه راکسپرسیونسیم کار شده و قلم ها از یک شتاب خاصی برخوردار است و موضوع آنها شب است با رنگ آبی و خاکستری و مشکی و پنجره ای که نور زرد و نارنجی آن پیداست و شاخه ای با شکوفه های سپید مایل به بنفش – سپهری نقاشی است نوپرداز و پرکار و در پی تجربه و یافتن بیان نو – و شرکت فعال در نمایشگاه های جمعی فردی در بینال های داخلی و خارجی . سهراب سفرهای مختلفی را به مراکز هنری دنیا داشته و تأثیرات زودگذر بوده و تنها تأثیر ریشه دار و ماندنی ردپای نقاشی های ژاپنی و چینی در تابلوهای آب رنگ و رنگ روغن های او با موضوع – درخت ها که ردیف های فشرده آنها بصورت خطی پهن قسمتی از فضای سفید تابلو را پوشانده چنانکه لکه هائی در یک خلأ یک تنهائی – که با بافت دقیق که از اسفنج یا گونی استفاده کرده برای نمایش پرداخت و جنسیت آن که یادآور نقاشی های ژاپنی که متأثر از فلسفه ذن می باشد احساس می شود . در اینجا به این نکته اشاره کنم که من یک نوع دوگانگی بین شعر و نقاشی سهراب سپهری می بینم در شعر طبیعت سرشار از نور و زیبائی است تا حدی که خدا در لابلای شب بوها احساس می شود . جوی آب هم چنان در حرکت و زلالیت خود باقی و هر جزء از طبیعت آیتی است .
برگی از شاخه بالای سرم چیدم گفتم
چشم را باز کنید ، آیتی بهتر ازین می خواهید ؟
سهراب سپهری در شعرهایش آگاهی آب را که به سمت جوهر پنهان زندگی میرود دارد .
چیزهایی هست که نمی دانم
می دانم ، سبزه ای را بکنم خواهم مرد .
می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم .
راه می بینم در ظلمت ، من پر از فانوسم .
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج .
پرم از سایه برگی در آب .
چه درونم تنهاست .
سهراب سپهری در نقاشی هایش خط آخر این شعر است . چه درونم تنهاست در تابلوهایش هر چند موضوع درخت است و سنگ ولی از تصاویر شعر قید شده و شعرهای دیگرش هیچ خبری نیست – رنگ حاکم بر تابلو خاکستری است با قهوه ای و مشکی ، درختان بدون برگ هم جنسیت با سنگهای کنارشان ، چنان کیپ و تو در تو کنار هم نشسته اند که هیچ روزنی نیست ، چنان سرد و خاموش و سنگین زمستانی خوابیده اند که راهی بدان سوی تابلو نیست . و حتی شاخه ای رایگان برای استراحت کلاغی وجود ندارد . در تابلو نشانی از جنبش زندگی نیست . که خود می گوید :
چه خیالی چه خیالی ..... می دانم
پرده ام بی جان است
خوب می دانم ، حوض نقاشی من بی ماهی است
در پایان باید گفت سهراب سپهری نقاش کلام بود و برای حوض نقاشی و ادبیات ایران ماهی نقره ای است .

والسلام

Back to Sohrab-&-Others page